بس باد....
وای من ! من تهی ز من بس باد
مرده ! این گونه زیستن بس باد
نعر از درد می کشم خاموش
نعره بی روزن دهن بس باد
ابر ، اشک سیاه می بارد
.یاد باغ و گل و چمن بس باد
تن نمانده است تازیانه بسی است
جان بیدار بار تن بس باد
گر به مردی جدال گیرد خصم
خنجر کین تهمتن بس باد
کاش دشمن یکی و دوست یکی
اینچنین ، گر چه باختن بس باد !
تا جهان در ستیز آویزد
عالمی را یک اهرمن بس باد
گر هنوزت امید پرواز است
بال و پر بسته ی رسن بس باد
زیر این تاق گر تو را خاکی است
نامش ار می نهی وطن بس باد
خاک آزادگی اگر قفس است
گر تو آزاده ای سخن بس باد
:: موضوعات مرتبط:
اشعار شاعران ,
,
:: برچسبها:
پرویز خائفی ,
قفس ,
خاک ,
سخن ,
آزاده ,
اید ,
پرواز ,
اهرمن ,
مرد ,
خصم ,
سیاه ,
اشک ,
گل ,
چمن ,
درد ,